برای فهم مسائل و از جمله فقر باید به دو موضوع کلیدی تاریخساز توجه کنیم؛ یکی اینکه رقابت بین کشورها و بین گروهها، شکل تجسد یافته رقابت بین اندیشهها است. بنابراین، برای فهم مشکل حال باید از اندیشهها شروع کنیم. هر جامعهای که خواهان تغییرات اعتلابخش است باید تکلیف خود را با دو نیاز اندیشهای راهبردی روشن کند که بنیانهای اندیشهای شکلدهنده وضع موجود چیست؟ فهم خطوط کلی بنیانهای اندیشهای شکلدهنده وضع مطلوب.
ما، یعنی ایران در جنبه دوم دارای مشکل هستیم. یعنی ایرانیان در صورتبندی وضعیت مطلوب به مراتب ناکارآمدتر هستند. در دنیا از پیشگامان برنامهریزی توسعه هستیم، اما در برنامههای توسعه، تلقی از توسعه مشخص نیست.
بزرگترین ریشه استمرار و گسترش فقر در ایران این است که ما در باره فقر به لحاظ مفهومی و نظری دچار مشکل هستیم و در غیاب این دو متر و معیارهای سنجش فقر دچار کاستی جدی است.
خیلی از بزرگان توسعه، ماجرای فقر را روی دیگر سکه توسعه میدانند. اگر تکلیف خود را با توسعه روشن نکنیم نمیتوانیم برای حل مسئله فقر کاری بکنیم. نکته دیگر اینکه، باید این را بپذیریم که درهمتنیدگی جدی و تمامعیاری بین مناسبات بازتولیدکننده نابرابریهای ناموجه و مناسبات گسترشدهنده و تعمیقکننده فقر وجود دارد. پیشنهاد من این است که اگر میخواهیم با مسئله فقر مبارزه کنیم، باید بنای اصلی را بر نابرابریهای ناموجه قرار دهیم.
میتوان در زمان خودش با جزئیات توضیح داد که ساختار نهادی ریشهدار ایران به طرزی شگفتانگیز توانایی خارقالعادهای در بازتولید،گسترش و تعمیق نابرابریهای ناموجه دارد و بهخاطر آن درهمتنیدگی که بین آن دوتا وجود دارد با گسترش و تعمیق فقر هم همراه میشود.
اساس ماجرای مناسبات رانتی این است که نظم اجتماعی متکی به اعتماد متقابل و همکاری را به حاشیه میراند و نظم اجتماعی را به الگوی رفتاری مبتنی بر ستیز و حذف متمایل میکند، و این بحث مطرح میشود که در همه ساحتهای زندگی جمعی بحران کمیابی را شدت میبخشد و تا زمانی که بحران کمیابی تشدید میشود امکان حلوفصل مسئلهی فقر هم وجود نخواهد داشت.
هم ساخت جغرافیایی ایران و هم ساخت سیاسی و اقتصادی آن در طول تاریخ نقش نیروی محرکه بازتولید نابرابریهای ناموجه را داشته است. اینکه اعتنای ما به نابرابری نزدیک به صفر است، میتواند جزو شگفتیهای این علم (اقتصاد) باشد. ما به همین مناسبات خو گرفتهایم و کاری با آن نداریم.
کل ادبیاتی که در زمینه فقر وجود دارد، بر این فرض بنیادی استوار است که در مورد جامعهای صحبت میکند که وجه غالب ساختار نهادی آن تشویق کننده تولید است. بنابراین نابرابریهای مربوط به تولید را در کانون توجه خود قرار داده است. درحالی که رکن اساس نابرابری در ایران خصلت نابارور بودنش است.
یعنی خصلت رانتی برخورداریها شدتدهنده به نابرابریها است. یک بعد این قضیه مسئله ناباروری است، و بعد دیگر آن که مسئله امنیت ملی ما را هم شامل میشود، این است که این مناسبات نابرابرساز بزرگترین نیرو محرکه شدتبخشی به وابستگیهای ذلتآور به دنیای خارج هم هست.
به اعتبار این دو خصلت، بخش تولید در ایران مفلوکترین بخش است. در مناسبات رانتی به مسئله فقر به عنوان یک دانش تزئینی نگاه میشود. درحالی که مسئله فقر مسئله توسعه در برابر اضمحلال است. نکته دیگر این است که مسئله فقر، مسئلهای ساختاری است و راهحل ساختاری میخواهد و نکته اصلی و گوهر حرفهای من این است که ما باید به مسئله فقر از سطح توسعه نگاه بکنیم.
اگر از دریچه توسعه به فقر نگاه کنیم، خواهیم دید که مسئله فقر تنها یک مسئله درآمدی نیست. من دو ادعای بزرگ را مطرح میکنم. موضوع اساسی این است که در ساختار اقتصاد سیاسی ایران همواره به مسئله فقر به عنوان یک مسئله اخلاقی- انسانی نگاه کردهاند که صرفا هم از طریق توزیع مجدد میتوان برای آن فکری کرد.
از 1970به بعد ناکارآمدی این نگاه را برملا کردهاند. نکته بعدی این است که در ایران و در سطح توسعه باید از دریچه دو مولفه فقر را رهگیری کرد: یکی ساختار نهاد و یکی هم موضوع فناوری است. برآیند این دو، شکلگیری بحران کمیابی است. بحث بر سر این است که اگر ساختار نهادی مشوق خلاقیت، نوآوری باشد ما به یک سمت کشیده میشویم و اگر مشوق رانت و دلالی باشد به سمت دیگری. برای شناخت فقر در ایران باید روی این دو موضوع کار کرد.
نظر شما