در پي چندين بحران مالي در اواخر قرن 20 و بعلت سلب اعتماد از گزارشهای مالی، کميته کادبري به منظور بررسي رويههايي براي حاکميت شرکتي مناسب در سال 1992 در انگلستان تشکيل شد. اين کميته، حاکميت شرکتي را بعنوان "سيستمي براي هدايت و کنترل سازمان" تعريف نمود. اسناد اوليه توسط گزارشهاي گرينبري، همپل، ترنبال، و هيگس، مورد اصلاح قرار گرفت. براساس نظر همپل، شرکتها ملزم به ارائه بيانيه حاکميتشرکتی و سياستهای مرتبط با آن شدند و به موجب گزارش ترنبال در سال 1999، آنها موظف به انجام اقدامات لازم برای مديريـتريسک و ارتقاء سيستم کنترل داخلی گرديدند. براين اساس، مراجع تصميمگيري، شرکتهاي بورسي را ملزم به ارائه تأييديه مطابقت با مقررات نمودند، بطوريکه درصورت نقض مقررات، شرکتها بايد دليل عدم مطابقت را ارائه میکردند.
سازمان همکاريها و توسعه اقتصادي (OECD) براي اولين بار در سال 1999 نسبت به تدوين اصول حاکميت شرکتي براساس رخدادهای غيرمترقبه مالی اقدام نمود که اين امر مبتني بر روشهای حاکميتي و خود نظارتي شرکتها براي پيشگيري از وقوع بحرانهای مالی بود. سند مورد اشاره سپس در سال 2004 مورد بازنگري قرار گرفت. اصول 14 گانه حاکميت شرکتي، يکي از 12 استاندارد مهمي است که بر اين اساس از سوي مجمع ثبات مالي براي نظامهاي مالي استوار تدوين گرديد. کميته بال که در راستاي استانداردسازي عمليات بانکي، اقدام مينمايد، رهنمود حاکميت شرکتي را از اصول پذيرفته شده سازمان مذکور برگرفت.
مطابق با تعريف سازمان (OECD)، حاکميت شرکتي عبارتست از "يک سري روابط بين مديران شرکت، سهامداران و ساير ذينفعان". به عبارتی ديگر، اصول حاکميتی، ساختاري را براي تعيين اهداف و ابزاري را براي دستيابي به آن اهداف و ارزيابي عملکرد فراهم ميسازد. براساس رهنمود کميته بال، حاکميت شرکتي مؤثر، براي عملکرد مناسب بخش بانکي و بطور کلي اقتصاد هر کشور، بسيار حياتي است، زيرا بانکها بعنوان پل ارتباطي بين سپردهگذاران و مصرفکنندگان وجوه، در توسعه اقتصادي نقش مهمي ايفا مينمايند. صحت و امنيت سيستم بانکي و عملکرد آن به ويژه در زمينه تعيين اهداف و استراتژيها، نحوه گزينش کارکنان واجد شرايط، بکارگيري سيستم مناسب کنترل داخلي و از همه مهمتر سياستگذاري مناسب براي حفظ منافع تمام ذينفعان همگي از الزامات ثبات مالي است که در نهايت باعث سلامت اقتصادي هر کشور ميگردد.
اصل کلي درحاکميت شرکتي، توجه به اهميت حقوق و حفظ منافع سهامداران و سایر ذينفعان است که در نهايت منجر به افزايش اعتماد میگردد. حاکميت بر مالکيت متمرکز است و مالکيت و عملکرد مالي است که منجر به ايجاد کسب و کارميشود. زمانی که نقش و وظيفه مالکان از مديران مجزا شده و هدايت و کنترل شرکت به مديران محول میشود، توجه به تضاد منافع بين مديران (بعنوان تصميمگيرنده) و صاحبان اصلی شرکت (بعنوان ذينفع اصلی) اهميت میيابد. در اغلب اوقات تصميمگيري و اقدام مديران بيشتر در جهت حفظ منافع خودشان است تا رعايت حقوق صاحبان سهام و يا ساير ذينفعان. بر همين مبنا، انجام اقدامات لازم برای افزايش همبستگی منافع و جلوگيری از هرگونه سوءاستفاده احتمالی ضرورت پيدا میکند.
با توجه به هدف اصلی هر شرکت مبنی بر افزايش ثروت مالکان ضمن رعايت حقوق ساير ذينفعان، بانکها علاوه بر رعايت حقوق صاحبان سهام، بايد به مسئوليت اجتماعی خود در قبال ساير ذينفعان نيز اهميت دهند. در اين راستا و به منظور خودارزيابی و افزايش نظارت داخلی بر اقدامات بانک، اصول حاکميتی شامل تعيين وظايف و نقش هيأت مديره، مسئوليت آنان درقبال مديريتريسک و سيستم کنترل داخلی، صلاحيت، قابليت و شايستگیهای فردی مانند درستکاری، دانش، تجربه، کيفيت گزارشدهی مالی، حسابرسی و قابل اتکا بودن آن، تعيين ساختار مناسب (واحدهای مستقل و کميتههای تخصصی)، اهميت ارزيابی عملکرد مديرعامل و هيأت مديره، حفظ ارزشها، منشور رفتاری و اخلاق حرفهای مطرح میگردد.
براين مبنا، رعايت مصاديق بنيادین نظام حاکميتی شامل برخورد عادلانه با تمام ذينفعان، رفتار صادقانه و پاسخگويي در قبال مسئوليت مديران جهت اجرای صحيح اصول حاکميتی، توجه يکسان به حقوق تمام ذينفعان (به ويژه تسهيلات گيرندگان، سپردهگذاران و ساير تأمين مالیکنندگان)، افشای اطلاعات قابل اتکا و مرتبط به منظور ايجاد بستر مناسب تصميمگيری درست و به موقع ذينفعان (بهخصوص برای ايجاد رابطه با بانک)، و همچنين ارائه تصويری درست از وضعيت مالی بانک و اجتناب از گمراه نمودن صاحبان سهام و ساير ذينفعان نيز بسيار ضروری است.
از سوی ديگر، اجراي درست اصول حاکميتي ميتواند منجر به عملکرد مطلوب شده، ضمن کاهش کلی هزينهها و از همه مهمتر هزينههاي نظارتي، باعث مديريت کارا و اثربخش بانکها و در نهايت افزايش توانمندی آنها برای خلق ارزش در سطح کلی جامعه شود. افزايش اعتماد عمومی برای جذب منابع کافی و ارائه خدمات بهنه (با ايجاد روابط بانکی و جذب منابع داخلی و خارجی) از مهمترين دستاوردهای اجرای صحيح اصول حاکميتی است، که مستلزم توجه خاص میباشد.
مديريـت ريسک نيز از اصول پايه حاکميتی محسوب میشود، بطوريکه ضعف سيستمی آن، نه تنها ميتواند اثر نامطلوبي بر پروفايل ريسک بانک داشته باشد، بلکه نتيجه آن قابل تسري به کل شبکه بانکي، اقتصاد کشور و آحاد جامعه است. از آنجائيکه در زنجيره عمليات، ريسک قابل انتقال است، میتوان به اهميت توجه به رفع نقاط ضعف نظام حاکميتی بانکها برای گسترش روابط و افزايش درآمد در سطح کلان پیبرد.
بنابراين میتوان اذعان داشت ارتقاء سيستم حاکميتی بانکها از دو منظر توجه به امکان افزايش اعتماد عمومی و گسترش روابط درون و برون مرزی بخصوص برای ارائه خدمات بهينه و افزايش توانمندی بانکها برای خلق ارزش و کاهش هزينههای ناشی از عدم مديريـت کارا و مؤثر حائز اهميت است.
نظر شما